فیلم سینمایی پسری با پیژامه ی راه راه محصول سال 2008 کشور آمریکا به کارگردانی مارک هرمان غمنامه ی فرزند کشی ست .
پدر افسری نازی و مسئول و فرمانده ارشد اردوگاه کار اجباری یهودیان است . زندانیانی که سرانجام راهی کوره آدم سوزی خواهند شد.
پسر اما کودکی خردسال است ، که غرق در ماجراجویی های دوران کودکی به هوای یاری کودکی یهودی راه به اردوگاه می جوید ، و سر از کوره آدم سوزی در می آورد . تلاش دیرهنگام پدر راه به جایی نمی برد و تراژدی شکل می گیرد .
حکایت فرزندکشی اینبار مبارزه ی رودر روی دو پهلوان همچون رستم و سهراب نیست . اما دست ناملایم روزگار دگرباره درکارست ، تا فرزندی را که همچون سهراب نماد پاکی و بی گناهی ست در کام نیستی فرستد . اینجا نیزهمچون سوگنامه شاهنامه حس وطن پرستی و اجرای بی قید و شرط فرامین پادشاه / پیشوا زمینه را برای شکل گیری فاجعه ای بزرگ فراهم می آورد . چراکه یهودیان نیز برای آلمان هیتلری همچون تورانیان برای ما تهدیدی جدی محسوب می شدند.
آیا می توان خود را جای دیگری گذاشت ؟
قانون طلایی اخلاق که در تمامی ادیان مشترک است مارا دعوت می کند که فقط آنچه را بر خود روا می داریم بر دیگران روا داریم . به بیانی دیگر مارا فرامی خواند تا خود را جای دیگری بگذاریم . اما این کار مستلزم چه فعالیتی است ؟
باید در تلاشی ذهنی شرایطی فرضی را برای خود تصور کنیم . مثلا خود را فقیر تر / ثروتمندتر/ جوانتر یا پیرتردر نظر آورد یا توانایی ها ضعف های دیگری را برای خویش متصور شد .
اما آیا می توانیم از تجربیات خویش فراتر رویم ؟ بیرون مرزهای تصور ما چه می گذرد ؟ فراتر از تصورات ما فضایی ناشناخته و تاریک وجود دارد که در آن از سر نادانی و نابینایی هر موجودی را در حد شیئی تنزل می دهیم و یا جانداری تهدید کننده به شمار می آوریم .
آیا از آن نقطه که دیگر توان قراردادن خود بجای دیگری را نداریم بذر کینه و دشمنی را نکاشته ایم ؟ آیا متوقف کردن تلاش برای درک هستی دیگری شروع فاجعه نیست ؟
چگونه می توان انسانی را کشت و خم به ابرو نیاورد !
آیا تا به حال حشره موذی را از بین برده اید . پشه مگس یا سوسک حشرات موذی هستند که کشتن شان حداکثر لحظه ای افسوس را در پی دارد چرا که برای زندگی ما تهدیدی محسوب می شوند .
آزار و اذیت وشکنجه و یا کشتن انسان اما تنها از انسانهایی دیو خو بر می آید که بیرون از تجربیات روزمره ما و در نتیجه ماوراء تصور ما قرار دارند . براستی چگونه می توان فردی شکنجه گر را چون انسانی عادی در کنار خانواده اش تصور کرد؟
هرگز نمی توان انسانی را به قتل رساند یا شکنجه کرد و یا به کوره آدم سوزی فرستاد مگر پیشاپیش وی را تهدیدی برای خود وخانواده و یا اجتماع به حساب آورد و در نتیجه از بین بردن و یا آزار وی را دفع شر نامید .
دولتمردان امریکایی چگونه می توانستند پیش از ماجرای 11 سپتامبر دلیلی برای حمله به افغانستان پیدا کنند . و یا اگر ماجرای تسلیحات هسته ای عراق را بهانه نمی کردند چگونه می توانستند افکار عمومی را برای حمله به آن کشور آماده سازند . رژیم آلمان نازی نیز برای کشتار یهودیان انواع تهمت ها و زمینه سازی ها را علیه نژاد یهود بکارگرفت.
سازو کاری اینچنین لازم است که در هر نظام دیکتاتوری دشمنی فرضی ساخته می شود تا بتوان هر جریان مخالفی را بدان متصل کرد و هر ظلمی را در حق وی به نام دفع شر روا داشت بی آنکه وجدانی بدرد آید و خمی به ابرویی .
۸ نظر:
اخلاقگرایی شماقابل تقدیراست ولی جای بسی شگفتی است شماچگونه رستم فخرایران زمین را درحدیک جانی بالفطره تنزل میدهید؟ سخن عشق نه آن است که آیدبه زبان ساقیامی ده وکوتاه کن این گفت وشنید
مرسی از اینکه نظرتون را نوشتین .
اما فکر می کنم مقایسه دو افسانه از برخی جهات به معنی تعمیم آن به کل شخصیت ها نیست.
درود
اين فيلمو ديدم. جالب بود اگر چه كه فكر مي كنم سوژه به اين خوبي هدر رفت و ميشد از دل اين داستان چيز بهتري درآورد.
اما در مورد حمله به افغانستان و..
بله حمله به افغانستان كار غلطي بود از اين منظر كه دموكراسي را نمي توان به زور به خورد ملتي داد. آنهم ملتي كه دركي از آن ندارد و هنوز روابط قبيله اي بر آنها حكمفرماست
اما با ديدگاه هاي ديگر شما چندان موافق نيستم. شايد شما نگاهتان به مايكل مور هست. آدمي كه از طريق ساخت فيلم هايش كه در آن به ديگران بد و بيراه مي گويد به ثروتي ميليوني رسيده و تازه نصف حرف هايش هم بر پايه توهم و دروغ استوار است.
شايد اين هم از خوبي اين سيستم هست كه تا وقتي كسي دست به اسلحه نبرده مي تواند هرچيزي بگويد و بسازد حتا دروغ
درود
اين نظر بالا از من بود
در راستاي تضارب آرا البته! مشكلي كه نيست؟ هست
سلام نادی
مرسی که مطلبم رو خوندی و در موردش نوشتی.
البته من در نوشته بالا به مایکل مور نظر نداشتم و خیلی هم در مورد خود فیلم چیزی ننوشتم .تنها از نتایج فاجعه بار دور شدن از درک متقابل و عدم تلاش برای ایجاد زبان مشترک گفتم.
فرخ جان سلام- بالاخره وبلاگت رو پیدا کردم فیلمی رو در باره اش نوشته بودی دیدم اما بنظرم قسمت اول فیلم بسیار کشدار شده بود بگونه ای که بیننده را خسته میکرد موضوع فیلم بار دراماتیک خوبی داشت اما به نظرم کارگردان نتوانسته این فضای دراماتیک را در فیلمش ایجاد کند دستت درد نکنه قربانت - دانی
be nazaram rabti be film nadasht vali ghabele taamol bood
با سلام- فرخ عزیز از پیام هات ممنونم وبلاگ من به روز شده منتظرت هستم قربانت -دانی
ارسال یک نظر