۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

بازی وبلاگی یا نمایش وبلاگی

1 - از طرف سوفیا به یک بازی وبلاگی دعوت شدم و آنهم اینکه بهترین ویا همه کتابهایی که در سال 88 خوانده ام را نام ببرم . اینکه کدامیک (بهترین ها یا همه) درست نمی دانم ! که این هم خود از خصوصیات بازیست . کمی سخت بود چونکه باید دوره ای بر یک سال گذشته میکردم و اینکه کدام کتاب را طول سال 88 خواندم . اما پس از شروع با تلخی و شیرینی های این بازی مواجه شدم . شیرینی مرور دوباره برخی از این کتابها و تلخی افسوس از کتابهای نخوانده ...
2 - در مجموع سال خوبی از لحاظ کتاب خواندن و فیلم دیدن نبود . مشغله کاری ام خصوصا" در نیمه دوم سال گذشته فرصتهای زیادی را از من گرفت . با توجه به ضعفم در ادبیات دوست داشتم آثار بیشتری را مطالعه کنم که نشد ... میخواستم بررسی جزئی تری را بر برخی از مکاتب فلسفی داشته باشم که نشد ... مبانی نظری سینما رو بایستی بیشتر دنبال میکردم که باز هم نشد ...
3 - کتابهایی که در سال 88 خواندم با درصدی از خطا اینها بود : درانتظار گودو (ساموئل بکت) ، آخربازی (ساموئل بکت) ، مالون میمیرد (ساموئل بکت) ، همه افتادگان (ساموئل بکت) ، گفتا که خراب اولی (مارگریت دوراس) ، مدراتوکانتابیله (مارگریت دوراس) ، سفر در اتاق نسخه برداری (پل استر) ، تهوع (ژان پل سارتر) ، اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر (ژان پل سارتر) ، اتاق (هارولد پینتر) ، پیشخدمت گنگ (هارولد پینتر) ، کلیسای جامع (ریموند کارور) ، افسانه های تبای (سوفوکل) ، مد و مه (ابراهیم گلستان) ، شاه کلید (جعفر مدرس صادقی) ، پیکر فرهاد (عباس معروفی) ، انتری که لوطی اش مرده بود (صادق چوبک) ، شب اول قبر (صادق چوبک) ، خیمه شب بازی (صادق چوبک) ، روش تجزیه و تحلیل آثار نقاشی کلاسیک (مرتضی گودرزی) ، پرسش از هنر (نایجل واربرتن) ، سرگذشت فلسفه (برایان مگی) ، تحلیل های روانشناختی در هنر و ادبیات (محمد صنعتی) ، تاریخ سینمای هنری (ترجمه هوشنگ طاهری) ، ساخت گرایی و نشانه شناسی در سینما (مجموعه مقالات)
4 - اما سال گذشته فرصتی دست داد تا به تدریج مجموعه اشعار حمید مصدق (چاپ انتشارات نگاه) را تقریبا" بطور کامل دوره کنم . شعرهای او از برندگی دفتر درفش کاویان گرفته تا لطافت دفتر سالهای صبوری همه دلنشینند . این شعر زیبای او با نام رشک نوبهار تقدیم به همه خوانندگان عزیز این وبلاگ :

من مرگ نور را

باور نمیکنم

و مرگ عشق های قدیمی را

مرگ گل همیشه بهاری که میشکفت

در قلب های ملتهب ما

مانند ذره

ذره مشتاق

پرواز را به جانب خورشید

آغاز کرده بودم

با این پر شکسته

تا آشیان نور

پرواز کرده بودم

من با شور وشوق

تصویرجاودانه آن عشق پاک را

در خویش داشتم

اینک منم نشسته به ویرانسرای غم

اینک منم گسسته ز خورشید و نور وعشق

درقلب من نشسته زمستان دیر پا

من را نشانده اند

من را به قعر دره بی نام و بی نشان

با سر کشانده اند

بر دست و پای من

زنجیر و کند نیست

اما درون سینه من

زخمی ست در نهان

شعری؟

نه ،

آتشی ست

این ناسروده دلم

این موج اضطراب

من مانده ام ز پا

ولی آن دورها هنوز

نوری ست

شعله ای ست

خورشید روشنی ست

که ، می خواندم مدام

اینجا درون سینه من زخم کهنه ایست

که می کاهدم مدام

با رشک نوبهار بگویید

زین قعر دره مانده ، خبر دارد؟

یا روز و روزگاری

بر عاشق شکسته ، گذر دارد؟