۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

یک هنرمند : 4 - رینک دیجسترا Rineke Dijkstra

متولد 1954 در آمستردام است . در بینال های معتبر جهان هنر همچون بینال ونیز و سائوپولو چهره ای شناخته شده محسوب می شود و بی شک جزو مطرح ترین هنرمندان زن معاصر می باشد .

دیجسترا عکاسی را با تاثیراتی از داین آربوس شروع کرد و به سبکی منحصر به فرد در عکاسی از پرتره رسید .

برقراری رابطه عمیق با مدل عکاسی و ورود به لایه های عمیق درون را وی به فراست از داین آربوس آموخت .

آثار وی عموما روی موضوعاتی چون نوجوانان و سربازان متمرکز بوده است . سوژه هایش معمولا رودر روی دوربین در پسزمینه ای ساده و انتزاعی قرار دارند . شاخص ترین آثارش مجموعه ای است از نوجوانان که جلوی منظره ای ساده از دریا ایستاده اند .

فیگورهایش چون مجسمه ای ظریف و خوشتراش اند با نورپردازی استادانه در محیطی دلنواز!

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

یک کارگردان/یک فیلم : لویی مال/آسانسوری بسوی قتلگاه

لویی مال در مجموع کارگردان شناخته شده ای در کشور ما نیست . کمتر مطلبی درباره او و آثارش در مطبوعات خوانده ام . اما کمتر بیننده فیلمی وجود دارد که فیلم تاوان (Damage) اورا ندیده باشد ، البته بیشتر نه به دلیل نام لویی مال بلکه به دلیل بازی ژولیت بینوش و مسائل خاص آن فیلم . اما این کارگردان سرشناس دارای پیشینه ای به مراتب درخشانتر از این فیلم خصوصا" در سینمای فرانسه است .
او را می توان از پیشروان جنبشی دانست که در نهایت منجر به شکل گیری دوره موج نو سینمای فرانسه شد . اگرچه او هیچگاه در ادامه دوره کاریش در قالب سینمای موج نو قرار نگرفت ، اما بی تردید با فیلمهای اولیه خود نظیر آسانسوری بسوی قتلگاه و عشاق گسستی ابتدایی را با سینمای کلاسیک فرانسه رقم زد ، که این شکاف در ادامه توسط بزرگان موج نو به جدایی کاملی از ژانرهای مرسوم تبدیل شد . فیلم عجیب و فانتزی زازی در مترو او بخاطر نوآوریهای خصوصا" ساختاریش از آثار اولیه دوره موج نو محسوب گردیده است (رجوع شود به کتاب تاریخ سینما اثر دیوید بوردل و کریستین تامسون صفحه 582).
در ادامه کارنامه سینماییش با آثار متفاوتی روبرو می شویم که برجسته ترین آنها فیلم مشهور خداحافظ بچه ها ساخته او به سال 1987 است که جایزه شیر طلایی جشنواره ونیز را نیز برایش به همراه آورد .
آسانسوری بسوی قتلگاه محصول سال 1958 او فیلمیست با مضمون جنایی که به ماجرای زوجی می پردازد که برای بدست آوردن ثروت شوهر اصلی دختر ، اورا به قتل می رسانند اما در حالیکه همه چیز مطابق برنامه پیش میرود اشتباه کوچکی از جانب پسر داستان را به سمت و سوی دیگری سوق می دهد .
فیلم سعی در انعکاس فضای اجتماعی فرانسه و نزدیک شدن به فضای خصوصی هر یک از شخصیتهای داستان را دارد که این خود عامل جذابیت وتازگی فیلم میگردد . اگرچه کلیت اثر و ساختار پردازش داستان وابستگی زیادی به ژانر مرسوم آن دوران دارد ، اما برخی از خلاقیت ها در پیشبرد و روایت داستان فیلم را از ورود به کلیشه باز داشته است .
تفاوتهای در فرم و محتوای این فیلم با دیگر آثاری از این دست که بعدها توسط کارگردانان بزرگ موج نو ساخته شد را به وضوح میتوان دید . برای مثال در اثری همچون به پیانیست شلیک کنید اثر فرانسوا تروفو که در سال 1960 ساخته شده است مشاهده می کنیم که عناصر همیشگی ژانرهای پلیسی به حاشیه رانده شده و این زندگی خصوصی و حتی ذهنی شخصیت داستان است که در مرکزیت قرار میگیرد . آسانسوری بسوی قتلگاه همانگونه که گفتم جهشی است در جهت نوآوری که در نوع خود فیلمیست در خورتوجه و دیدنی .

۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

داستان تراژیک یک کرم وقورباغه

داستان قول بچه قورباغه نوشته‌ی جین ویلیس (jean willis) اگرچه برای کودک نوشته شده است دارای پایانی شوک آور و غیر منتظره است . داستان درباره‌ی عشق نافرجام میان یک کرم وبچه قورباغه است . اگرچه در آغاز این دو به یکدیگر قول می‌دهند تا هیچ‌ گاه تغییر نکنند و تا ابد با یکدیگر باشند هر هفته ظاهر بچه قورباغه به شکل ناخواسته تغییر شکل می‌دهد و کرم با گریه و زاری او را می‌بخشد و از او قول می‌گیرد تا دیگر تغییر نکند . اما هربار با ظاهری متفاوت روبرو می‌شود . یک روز بچه قورباغه دم ندارد و روز دیگر دست و پایش ناپدید می‌شوند . سرانجام کرم کوچک دیگر قادر به بخشیدن او نیست . اورا ترک می‌کند و آنقدر گریه می‌کند تا به خواب می‌رود خوابی طولانی ....

دراین مدت قورباغه که دیگر بالغ شده و ظاهری کاملا متفاوت پیدا کرده تصمیم میگیرد که دوباره از عشقش بخواهد که یکبار دیگر نیز او را ببخشد . اما نمی‌تواند او را پیدا کند و هرروز ساعاتی طولانی لب برکه در انتظار کرم می‌نشیند .

پس ازمدتی درجایی ‌که کرم به خواب رفته بود پروانه‌ای از پیله‌‌ی خود خارج می‌شود وتصمیم به بخشیدن دوباره‌ی قورباغه می‌گیرد و برای دیدن او لب برکه می‌رود . آنجا قورباغه‌ی سیاه بزرگی را می‌بیند که روی سنگی نشسته است . پروانه که قبلا عشق خود را مرواید سیاه نامیده بود جلو می‌رود تا بپرسد که تو مروارید سیاه مرا ندیدی؟

تو مروار....... بیشتر از این کلمات پروانه ادامه پیدا نمی‌کند چون قورباغه زبان درازش را بیرون می‌آورد و اورا می‌بلعد .

در صفحه‌ی آخر داستان تصویر قورباغه‌ی غمگینی را می‌بینیم که همچنان درانتظار کرم کوچولوی خود یا مروارید سفیدش به انتظار نشسته است .

اگرچه داستان پایانی تکان دهنده دارد براساس تحقیقات میدانی در شورای کتاب کودک به این نتیجه رسیدیم که برای کودک داستان آنقدرها هم شوک‌آور نیست . در واقع این نوع از داستان‌ها را نمی‌توان در گروه سنی خاصی قرار داد یا آن را صرفا متعلق به کودک دانست (مانند آثار سیلوراستاین) . داستان لایه لایه است و برداشت هر کودک بسته به گروه سنی و تجربی خویش متفاوت است . این قبیل آثار بسیار درخور توجه هستند ، زیرا مخاطب در هر سطح و سنی با آن ارتباط برقرار می‌کند و در سنین مختلف معناهای متفاوتی را از آن درک می‌کند . ضمنا تصویرگر این داستان تونی راس (toni ross) برنده‌ی جایزه‌ی جهانی هانس کریستین اندرسون بوده‌است .

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

یک هنرمند : 3 - یو مین یون Yue Minjun

متولد 1962 . از نقاشان معاصر چین است که در پکن زندگی می کند. مین یون نامی آشنا ست در بینالها و حراجی های هنری سراسر دنیا و رکورد دار گران قیمت ترین تابلو نقاشی معاصر چین نیز می باشد بافروش تابلو تیرباران به مبلغ 2.9 میلیون پوند در حراج 2007ساتبی لندن . برخی وی را جزو واقعگرایان کلبی می دانند که در دهه 90 در چین پا گرفته و بیشتر به موضوعات سیاسی و اجتماعی علاقه داشتند. انسانهای آثارش طنز گزنده ای دارند وقتی با خنده تمسخر آمیزشان ریشخندمان می کنند. و این تمسخراز اجتماعات سیاسی و دوستانه گرفته تا تاریخ هنر پیش می رود چنان که اسقف اعظم ولاسکز با پایین تنه عریان ریسه می رو دو درتابلو تیرباران که یادآور سوم ماه می اثر فرانچسکو گویاست گروهی ادای تیرباران مشتی برهنه را در می آورند.

۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

معرفی فیلم

زمانی بود که فکر می کردم هنر سینما به پایان راه خود رسیده است . فکر میکردم که سینمای هنری محدود به دوره زمانی و افرادی خاص می گردد . سالهاست که از آن روزها می گذرد و بطور مرتب با آثار سینمایی روبرو می شوم که به لحاظ هنری بسیار ارزشمندند . اگرچه شاهکارهایی در تاریخ سینما موجودند که دست نیافتنی به نظر می رسند اما آثار جدید سینما نیز جایگاه خاصی دارند که نباید نادیده گرفته شوند . در این بخش که به همین ترتیب ادامه خواهد داشت به معرفی برخی آثار چند سال اخیر سینما می پردازم که خصوصا" در کشور ما کمتر دیده و مورد توجه واقع شده اند .
1 - Lilija 4-Ever(لیلیا برای همیشه)
این فیلم محصول سال 2002 سوئد به کارگردانی لوکاس مودیسون است . فیلم دارای درونمایه ای بسیار تلخ درباره زندگی سخت دختریست که به سرنوشت شومی دچار می شود . فیلم باظرافت و دقت خاصی ساخته شده است . فضای فیلم و نوع ساختاری آن ، آثار ماندگار برادران داردن را در ذهن تداعی می کند . صحنه های مربوط به رویاهای لیلیا در فیلمی اینچنین واقع گرایانه بسیار دیدنی بر اثر جای گرفته است . در کل مجموعه ای از عوامل ، فیلمی تاثیرگذار را پدید آورده است .
2 - Nao Por Acaso(نه بوسیله شانس)
فیلمی ساخته فیلیپ بارچیفسکی از کشور برزیل به سال 2007 است . موضوع آن پیرامون زندگی شخصیتهای داستان در قبل و بعد یک حادثه می گذرد . در اصل فیلم به دوبخش و دو داستان مجزا تقسیم می شود که در یک نقطه و آنهم یک حادثه با هم ارتباط پیدا می کنند . چند اثر خوب از این دست را در این چند ساله دیده ام . بازیهای قابل قبول بازیگران نیز بر جلوه این فیلم افزوده است .
3 - La Ragazza Del Lago(دختری کنار برکه)
دختری کنار برکه فیلمی است که توسط آندره مولایولی به سال 2007 در کشور ایتالیا ساخته شده است . فیلمیست از ژانر پلیسی که به ماجرای قتل دختری در دهکده ای در ایتالیا می پردازد . فیلم در حین پیشرفت زمانی خود به درون شخصیتهای داستان نفوذ نموده تا اندازه ای که دنبال نمودن زندگی افراد دهکده موضوع اصلی اثر را به حاشیه می راند . اثری است در نوع خود قابل قبول و دیدنی .

۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

یک کارگردان/یک فیلم : سرگئی آیزنشتاین/اکتبر

در مجموعه یک کارگردان یک فیلم قصد آنرا دارم که به مرور کارگردانها و فیلمهایی بپردازم که خصوصا" در مقالات و مطالب فارسی کمتر مورد توجه قرار گرفته اند . البته نه اینکه این آثار ناشناخته اند بلکه توجه به آثاری نام آشناتر بعضا" آنها را به فراموشی سپرده است . ماه گذشته ماه اکتبر میلادی بود . ماهی که شاید یکی از بزرگترین رویداد های قرن بیستم جهان در آن اتفاق افتاده و آنهم انقلاب شوروی است که با نام همین ماه نیز معروف گردیده است . انقلاب اکتبر یکی از چندین حرکت و جنبشی است که چه به صورت مستقیم و چه به صورت غیر مستقیم تحت تاثیر عقاید و تفکرات کارل مارکس آغاز گردید و در ماه اکتبر سال 1917 به رهبری لنین به پیروزی رسید . فیلم اکتبر اثر برجسته سرگئی آیزنشتاین کارگردان پرآوازه روسی وقایع نگاری این انقلاب است . این فیلم همانطور که از نام آیزنشتاین برمی آید متعلق به دوره سینمای مونتاژ شوروی است . کارگردان از عنصر شاخص ساختاری این دوره یعنی مونتاژ در جهت ثبت وقایع تاریخی بهره گرفته است . این خلاقیت ستودنی آنچنان بر اثر جای گرفته که پس از گذشت 80 سال از ساخت آن هنوز دیدنی و چشمگیر است . برشهای پی در پی بصورتهای موازی و مستقیم که تلفیقی از صحنه های ساختگی و صحنه های واقعی است به زیبایی در فیلم گنجانده شده و تشکیل یک پیکره ناب سینمایی را داده اند . سکانسهای فیلم از یک سو حکایت از زندگی سخت و طاقت فرسای روستاییان دارد و از سوی دیگر زنگی اشرافی طبقه بورژوای حاکم را به نمایش می گذارد . اختلاف طبقاتی که در نهایت منجر به شورش روستاییان و اعتصاب کارگران گردید و پس از اتحاد با نیروهای نظامی زمینه ساز پیروزی انقلاب شد . تمامی این مراحل به دقت و ظرافت و در بخشهایی با استفاده از نمادهایی همچون داس ،چکش و اسلحه در اثر گنجانده شده است . با نگاه به این روند فیلم حتی می توان آنچه را که گئورگی پلخانف تئورسین بزرگ این جنبش به انتقاد از دیگر همراهان خود مطرح می ساخت به وضوح مشاهده کرد . او می پنداشت که پایه و اساس مارکسیستی این انقلاب یعنی شکل گیری پرولتاریا هنوز فراهم نشده است و تا زمان تشکیل احزاب و تشکل های کارگری صنعتی که پشتوانه یک دگرگونی اقتصادی است ، کودتای نظامی نبایستی صورت گیرد . اما در نهایت این بلشویک ها بودند که به پیروی از لنین به پاخواستند و در اکتبر 1917 بنیانگذار حکومت سوسیالیستی شوروی شدند . اکنون پس از گذشت نزدیک به 20 سال از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی می توان به عمق این نظر پلخانف پی برد که تنها با نارضایتی عده ای روستایی نبایستی انقلاب کرد تا زمانیکه پایه های تئوریک مارکسیستی آن مهیا شود .
مضمون های اجتماعی و سیاسی روسیه در اغلب آثار آیزنشتاین و حتی آثار تاریخی او به وفور دیده می شود . اما رویکرد او به رخدادهای معاصر روسیه در رزمناو پوتمکین ، اعتصاب و اکتبر بیشتر نمایان است که در این میان مورد توجه قرار گرفتن رزمناو پوتمکین به عنوان یکی از آثار شاخص تاریخ سینما ، مابقی آثار این کارگردان را به حاشیه رانده است . سرگئی آیزنشتاین به همراه بزرگانی دیگر همچون وسوالدو پودفکین و الکساندر داوژنکو دوره درخشان مونتاژ سینمای شوروی را بنا نهادند که روند حرکتی تاریخ سینما را تحت تاثیر قرار داد . اکتبر از آن دست فیلمهای برجسته آن دوره است که کماکان دیدنی و جذاب باقی مانده است .

۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

تردید : هملت ایرانی

تردید آخرین ساخته واروژ کریم مسیحی یک اتفاق در سینمای ایران است . اتفاقی نادر که نمونه اش کمتر رخ داده است و این رخدادش شاید نقطه عطفی در روند این سینما باشد . از این رو میگویم اتفاق که اگر خوب بنگریم پیشینه اقتباس از آثار ادبی قدمت چندانی در سینمای ایران ندارد . شاید معروفترین آثار سینمایی اقتباس شده از آثار ادبی ایرانی ، آثاری نظیر گاو ، تنگسیر ، بوف کور ، شازده احتجاب و ملکوت در سالهای قبل از انقلاب و مهمان مامان و گاوخونی در سینمای پس از انقلاب باشند . در بخش اقتباس از آثار خارجی که به واقع آثار اندکی می باشند اقتباس قابل قبول و نه چندان وفادارانه شبهای روشن از داستان کوتاهی به همین نام از داستایفسکی یک استثناست . اینکه چرا این نوع از سینما کمتر در ایران مورد توجه قرار گرفته شاید ریشه در رویکرد مؤلف گرایانه بزرگانی نظیر شهیدثالث ، بیضایی ، تقوایی و کیارستمی و ... بوده است که خود مبحثی جداگانه را می طلبد . اما تردید یک اقتباس منحصر به فرد از یک اثر جهانی آنهم هملت نوشته شکسپیر است . هملت خود اثری است خاص که دارای وجوه پیچیده ساختاری و درونمایه ای می باشد . موضوعاتی نظیر قدرت طلبی ، انتقام ، انسانیت ، عشق ، خیانت و در پس زمینه همه مرگ و زندگی ، با شخصیت پردازی یگانه ای همراه گردیده و شاهکاری پدید آورده که بارها در تئاتر و سینما مورد برداشت قرار گرفته است . کافیست نام آنرا در یکی از سایتهای سینمایی جستجو نمایید تا با انبوهی از آثار با همین نام روبرو گردید . شاخصترین این آثار سه اقتباس سرلارنس اولیویر ، گرگوری کوزینتسف و کنت برانا می باشند .

اما بدون شک درونمایه اصلی نمایشنامه هملت واقعیت مرگ است . کمتر علاقه مند آثار ادبی است که با این قطعه از نمایشنامه برخورد نکرده باشد :

"ببودن يا نبودن، بحث در اين است!

آيا عقل را شايسته تر آنكه :

مدام از منجنيق و تير دوران جفاپيشه ستم بردن

و يا بر روي يك دريا مصائب تيغ آهختن
و از راه خلاف ايام آنها را سرآوردن
بمردن، خواب رفتن، بس!
و بتوانيم اگر گفتن
كه با يك خفتن تنها
همه آلام قلبي و هزاران لطمه و زجر طبيعي
را كه جسم ما دچارش هست
پايان مي‌توان دادن
چنين انجام را بايد به اخلاص آرزوكردن:
بمردن، خواب رفتن...
خواب ‌رفتن، يحتمل هم خواب‌ ديدن!
..."
این مضمون توسط کریم مسیحی به گونه ای دیدنی در اثر جای گرفته است . تاریخ در حال تکرار است و تراژدی در حال تولد . بار دیگر جاه طلبی و خیانت ، باردیگر نیرنگ و دروغ . آیا هملت نیز بار دیگر به ورطه انتقام کشیده خواهد شد . آیا دیگر باره او در کشمکش زندگی و عشق با مرگ و رهایی گرفتار خواهد آمد . نه ، اینبار قهرمان تقدیر غم انگیز هستیش را می پذیرد و مابقی را نیز بدست همان می سپارد .هم او می پذیردو هم معشوقه اش به عشق او . در نمایشنامه آنچه که موجب رنج هملت است ، تردید و دودلی میان مرگ و زندگی است . بشنویم از زبان او که می گوید :
"... همين اشكال كار ماست
زيرااينكه در آن خواب مرگ و بعد از آن
کز چنبر اين گير و دار بي‌بقا فارغ شويم
آنگه چه رؤياها پديد آيد
همين بايد تأمل را برانگيزد!
همين پروا، بلايا را طويل العمر مي‌سازد
و گرنه كيست كو تن در دهد در طعن و طنز دهر
و آزار ستمگر
وهن اهل كبر
و رنج خفت از معشوق و سرگرداندن قانون
تجريهاي ديواني و خواريها كه دائم مستعدان صبور
از هر فرو مايه همي ‌بينند،
اين‌ها جمله در حالي كه هر آني به نوك دشنه‌اي عريان
حساب خويش را صافي توان كردن!
كدامين كس بخواهد اين‌همه بار گران بردن؟
عرق‌ريزان و نالان زير ثقل عمر سركردن!
جز آنكه ترس از چيزي پس از مرگ...
آن زمين كشف ‌ناكرده
كه هرگز هيچ سالك از كرانش برنمي‌گردد
همانا عزم را حيران و خاطر را مردد كرده
ما را برمي‌انگيزد كه در هر آفت و شري كه مي‌بينيم تاب آورده
بيهوده به دامان بلياتي، جز از اين‌ها،
كه واقف نيستيم از حال آن‌ها
خويشتن را در نيندازيم!
بدين آيين ، شعور و معرفت ما جمله را نامرد مي‌سازد
بدين سان ، پوشش انديشه و سودا صفاي صبغه‌ي اصلي همت را
به رو زردي مبدل سازد
و نيات والا و گرانسنگ از همين پروا ز مجرا منحرف گرديده
از نام عمل محروم مي‌ماند!
(ترجمه ای از مجتبی مینوی)
این تردید منجر به جدالی درونی و آشفتگی ذهنی بر سر این تصمیم برای هملت می گردد . در این فیلم نیزهمین تردید است که بر عنوان اثر جای گرفته است ، اما از سوی شخصیت اصلی فیلم تبدیل به یقینی اندوهبار یعنی پذیرش مرگ می گردد . شاید بتوان گفت مضمون نمایشنامه هملت بدست کریم مسیحی پایانی شرقی و ایرانی به خود گرفته است که قهرمان پس از رشادت و دلاوری در نبرد ، در برابر مرگ فروتنانه سر خم می کند . با رجوع به سرنوشت قهرمانان شاهنامه نظیر ایرج ، رستم ، سهراب ، سیاوش ، ... ویا افسانه آرش کمانگیر می توان این پایان محتوم و تراژیک ، این تمکین به تقدیر را به وضوح مشاهده کرد . شاید هم از این رو باشد که نام سیاوش بر شخصیت اصلی فیلم تردید نهاده شده است . آیا این نوع نگرش از سر شهامت و آگاهی است و یا از سر ناتوانی و هراس ؟
سخن ازاین بابت بسیار است و فرصتهای مجازی کوتاه . اما نمی توانم سه نکته کوتاه را درباره فیلم عنوان نکنم :
1 - هملت اثری است بی زمان و جهانشمول و متعلق به دوره و یا تاریخ خاصی نیست . کریم مسیحی نیز با آگاهی ، این درونمایه را به فضا و یا دوره تاریخی از ایران نسبت نداده و از نزدیک شدن به زندگی اجتماعی و روزمره جامعه پرهیز نموده است .
2 - در فیلم عشق به مثابه تنها کنش بی تردید جهت معنا بخشیدن به زندگی مطرح می شود و در بیان این اصل ترانه علیدوستی با بازی مسلط خود نقش به سزایی داشته است . افلیایی اینچنین دلنشین و تاثیرگذار بر اثردر هیچیک از سه اقتباس نامبرده ندیده بودم . باقی نقشها اگرچه خوب اجرا شده اند اما نکته خاصی ندارند .

3 -سکانس پایانی فیلم بازسازی نقاشی افلیا اثر جان اورت میلایس است که در فیلم نیز مورد تاکید قرار میگیرد . این بازسازی تصویری در نوع خود بسیار زیبا و به جا صورت گرفته است .

دیدن این فیلم را به همه هنردوستان و ادب دوستان توصیه می کنم .

۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

نقاشی های من (2)

نقاشی های من (1)

این ها کارهای بخش عملی پایان نامه کارشناسی ارشدم هستند و مربوط به 5 سال پیش

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

یک هنرمند :2- راث ویلی Ruth Gwily (بخش دوم)

چند اثردیگر از راث ویلی :

۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه

یک هنرمند :2 - راث ویلی Ruth Gwily (بخش اول)

راث ویلی نقاش و تصویرساز جوانیست با سی و چند سال سن . اهل تلاویواست و در همانجا هم تحصیل خود را در هنرستان و دانشگاه هنر به انجام رسانده است . بیانی ساده و شوخ طبعانه دارد که گاه از روی سادگی پیچیده می شود و گاه مهیب و منزجر کننده. تکنیک ساده ای را برای اجرای کارهایش برگزیده است . خطوط را با کاربن و رنگ آمیزی را بوسیله آبرنگ و گاه نیز در رایانه انجام می دهد. بیشتر از نقاشی فضای تصویرسازی در آثارش حاکم است و بنا به نظرشخصی خودش در آثارش از تئاتر نیز الهام می گیرد. با آنکه در آثارش فضایی شخصی بوجود آورده اما همچنان می توان تاثیرات هنری دارگر و فرانچسکو کلمنته نقاش بزرگ مکتب ترانس آوانگارد ایتالیا را در آثارش مشاهده نمود.

۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

مدراتو کانتابیله برای رفع تهوع

تا به حال هرچه سعی کرده ام که نظمی به مطالعه کردنم بدهم ، موفق نشدم . علاقه به سه مقوله فلسفه ، ادبیات و هنر باعث شده که هر بار وسوسه ای مرا به سوی دیگری بکشاند ، که این تغییر زمینه های مطالعه تاثیرش را بر نوشته هایم در این وبلاگ نیز می گذارد . اینبار به سراغ ادبیات آمده ام .

تاریخ ادبیات فرانسه پر است از نویسندگان و اندیشمندان بنامی که هر یک نامشان بخش بزرگی از ادبیات جهان را به خود اختصاص داده است . شاید بتوان گفت علیرغم وجود نویسندگان برجسته در سراسر اروپا تنها ادبیات روس است که با غنای ادبیات فرانسه برابری می کند .

ادبیات معاصر فرانسه به تاثیر از جریانهای پر تلاطم فرهنگی و اجتماعی آن دستخوش دگرگونیهای فراوانی بوده است . تهوع نوشته ژان پل سارتر به سال 1938 و مدراتو کانتابیله نوشته مارگریت دوراس به سال 1958 دو اثر برجسته معاصر فرانسه هستند . فاصله زمانی 20 ساله بین دو اثر منجر به ایجاد نگرشهای متفاوتی گردیده که بر ساختار و درونمایه دو اثر تاثیر اساسی دارد . نثر ادبی جزئیات پردازانه سارتر در تهوع بیش از هر چیز وامدار ادبیات کلاسیک فرانسه و منعکس کننده اندیشه های اگزیستانسیالیستی اوست . اما نثر بریده و رمز آلود دوراس در مدراتو کانتابیله که در بیان مفاهیم خود تنها به اشارات اکتفا می کند پایه گذار ادبیات مدرن آن دوران می باشد .

اما آنچه در این مطلب به آن می پردازم نگاهی است به درونمایه دو اثر از سه منظر متفاوت .

1 . عشق

آنتوان رو کانتن شخصیت کتاب تهوع مردی است تنها که سالهاست به سفر پرداخته و تجربه گذران وقت با زنان مختلفی را داشته است . اما در این میان دختری به نام آنی برایش با دیگران متفاوت بوده است . رابطه این دو اگرچه هیچگاه شکل مشخصی به خود نگرفته اما پایان هم نیافته است . آن نگاهی که آنتوان به این دوستی داشته بسیار دور از نگرش و احساس آنی بوده است . آنتوان پس از به نتیجه رسیدن با مسئله وجودی خود نگاهی دیگر به عشق پیدا می کند . تصمیم به ، به عمل در آوردن آن می گیرد ، باشد که به کمک آن معنای جدیدی به زندگیش بخشد . اما از دیدگاه آنی دیگر دیر است . آنی خود را از این مرحله گذر کرده می بیند و باز هم او را ترک می گوید .

در طرف دیگر آن دبارد شخصیت کتاب مدراتو کانتابیله زنی است دارای یک فرزند که از رابطه سرد وبی احساس خود با همسرش خسته گشته است . اکنون گرمای این عشق را در رابطه با پسر جوانی در یک کافه جستجو می کند . آن دبارد که عشق را با تمام وجودش می فهمد ، احتیاج به ابراز آن به دیگری دارد . اما در شرایطی اسیر است تنها لحظه ای مهلت چشیدن آنرا بدست می آورد .

بطور کلی عشق نیز از نگاه اگزیستانسیالیستی سارتر یک کنش است ، یک کنش درونی که بایستی کشف ، درک و ابراز گردد . زمانی اثر داشته و ارزشمند است که به عمل درآید ، باقی ماندن آن در مرحله خواست باعث از دست رفتن رابطه می شود .

اما آنچه از دیدگاه دوراس دراثرش بدست می آید اینست که در دنیای امروزی عشق تحت تاثیر فضای بی احساس جوامع مدرن که یک سوی آن فضای افسرده بورژوازی و سوی دیگر را زندگی سرد و سنگین کارگری فرا گرفته است ، دیگر فرصتی برای ابراز ندارد .

شاید بتوان گفت که از این دو منظر نزدیکی نیز در محتوای دو داستان وجود دارد که درک صحیح از عشق چنان سخت و مستلزم تلاشی درونی است که تنها گاهی خود را به ظهور می رساند و آن گاه دیگر امکان ابراز آن مهیا نیست .

2 . مرگ

مقوله مرگ همچون بسیاری دیگر از آثار ادبی و هنری خصوصا" در قرن بیستم یکی از کلیدی ترین مفاهیم این دو اثر است . اندیشه مرگ اصلی ترین مشغله ذهنی بشریت در طول تاریخ بوده است . تفکر وجود نقطه پایانی بر زندگی ، همواره بشر را با بحرانی وجودی روبرو ساخته است که شاید تئوریهایی نظیر نامیرایی و یا دنیایی در پس این دنیا ساده ترین راه فرار از این بحران باشد . اما آنچه در تفکر بشر معاصر شکل می گیرد و در مکاتب فکری او نیز منعکس گردیده تحت تاثیر افکار ماده گرای قرنهای نوزدهم و بیستم است . یعنی جهان و کائنات همان است که وجود مادی دارد . حال که مرگ پایان است ،آیا دیگر این وجود بیهوده نیست ؟ چگونه می توان با پوچی زندگی سر کرد ؟ فلسفه اگزیستانسیالیسم به تعبیر سارتر در همین نقطه ایستاده است . احساس وجود در جهانی که پایانش مرگ است . تهوع نیز چون دیگر آثار نویسنده حاوی این نگرشها و راهکارهاست .

آنتوان که فردی افسرده و دلزده از محیط اطرافش است ، نوع هستی و وجود دیگران در کنار خود را تهوع آور می یابد پس برای فرار ازاین سقوط و مرگ اندیشی در پی انگیزه ای برای معنا بخشیدن به زندگیست ، که آنرا در عمل به نوشتن و در عمل به عشق ورزیدن می یابد .

اما آن دبارد در مدراتو کانتابیله نگاهی دیگر به این موضوع دارد . او مرگ را به عنوان راه حل نهایی برای فرار از این تکرار و دلزدگی پذیرفته است . او خوب می داند که گذران وقت در کافه و نوشیدن و دلدادگی به مرد جوان گذرا و ناپایدار است . اما هراس از مرگ او را از این انتخاب باز داشته است . او در کنار اینکه برای جدایی کوتاهی از واقعیات زندگیش به کافه پناه برده است ، در آنجا در پی کشف این حقیقت نیز هست که آیا زنی که چند روز گذشته در آنجا کشته شد آگاهانه مرگ را انتخاب کرده است . این حقیقت برای آن دبارد که از مرگ می هراسد بسیار مهم و حیاتی است . اما در پایان باز هم با شک و تردیدی میان مرگ و زندگی به پرسه خود ادامه می دهد . آیا به راستی راه گریز از این واقعیت در اندیشه های عمل گرایان و وجود مداران معاصر نهفته است و یا خیر ، آنها نیز دیگر کهنه اند ؟

3 . هنر

اما مبحث نهایی که انگیزه ام برای نوشتن این پست بصورت مشترک برای هر دو کتاب نیز بوده است ، موضوع هنر و مواجهه آن با حیات بشری است که در پس زمینه هر دو اثر بصورت چشمگیری جای گرفته است . معتقدم هنر اصیل ترین و با ارزش ترین پدیده و دستاورد بشر در طول تاریخ است که نظریات زیبا شناختی پیرامون آن سالهاست ذهن اندیشمندان را به خود مشغول داشته است . هنر قرن بیستم خود در جایگاه خاصی نسبت به سایر دوران قرار گرفته است که جای بحث و بررسی جدا گانه ای را دارد . اما ارج نهادن این دو اثر به موسیقی که خود هنری خاص در میان هنرها محسوب می شود ، نگاهی دقیق تر را می طلبد .

در تهوع شخصیت داستان هنگام شنیدن نغمه های موسیقی برای لحظاتی از احساسهای ناخوشایند و تهوع آور خود فارغ شده و در فضایی رویایی فرو می رود که این منجر به احساس وجود آزاد تری در او می گردد . این نوع رویکرد به موسیقی بیش از هر چیز تجلی اندیشه های نیچه در خصوص هنر است که می پنداشت هنر و زیبا شناسی راهی است برای فرار از احساس پوچی در دنیای کنونی .

در مدراتو کانتابیله این رویکرد بر عنوان اثر نیز نقش بسته است . مدراتو کانتابیله به معنی ملایم و آوازی مربوط به یک سوناتین به همین نام از آنتوان دیاببلی آهنگساز اتریشی است (به نقل از پانویس کتاب). شاید بهتر باشد به جای هر توضیحی به بخشی از کتاب بپردازم که در نوع خود زیباست :

" ... سوناتین ، دوباره ، همچون پری که این وحشی ، خواه نا خواه ، بر سر داشت ، طنین انداخت و بر سر مادرش فرود آمد ، او را یکبار دیگر به عذاب دوزخ عشق خویش محکوم کرد . درهای دوزخ بسته شد ...

... نواختن آهنگ سنگین تر و دقیق تر شد و بچه تسلیم لذت خود شد . بی آنکه ظاهرا" بخواهد و تصمیم بگیرد موسیقی از زیر انگشتان او بیرون آمد و جریان یافت و یکبار دیگر زیرزیرکی در دنیا پخش شد . قلب ناشناس را در خود غرق کرد و از حال برد ... "

در اینجا نیز موسیقی در ایجاد سیری درونی و رخوتی از دنیای واقعی اثر گذار است .

این نوع تاکید بر کارکرد موسیقی در هنرهای مختلف نیز نمونه هایی دارد . در نقاشی تا آنجا که می دانم بارها تکرار گردیده است . اما با توجه به موضوع اثر بخشی آن بیش از هر اثری این نقاشی سالوادور دالی را به یادم می آورد .

در سینما نیز آمیختگی موسیقی با این هنر زبانزد است . در دوره سینمای موزیکال منجر به آفرینش آثار با ارزشی نظیر آواز در باران ویا آوای موسیقی گردید . اما باز هم موضوع اثر بخشی موسیقی در زندگی انسان ، اثری برجسته از استنلی کوبریک یعنی پرتقال کوکی را به خاطر می آورد .

شاید این کارکرد موسیقی به دلیل ایجاد احساسی متفاوت در انسان است که منجر به کنشی درونی همچون اندیشیدن می شود تا در درک هستی خود او را کمک رساند . آیا این خصیصه مختص موسیقی است و یا دیگرمصادیق هنر نیز اینگونه اند ؟ و یا شاید در موسیقی نیرویی است که در نقاشی نیست ، در سینما نیست ، در دیگر هنرها هم نیست . شاید تنها شاید ...

۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

پسری با پیژامه راه راه

فیلم سینمایی پسری با پیژامه ی راه راه محصول سال 2008 کشور آمریکا به کارگردانی مارک هرمان غمنامه ی فرزند کشی ست . پدر افسری نازی و مسئول و فرمانده ارشد اردوگاه کار اجباری یهودیان است . زندانیانی که سرانجام راهی کوره آدم سوزی خواهند شد. پسر اما کودکی خردسال است ، که غرق در ماجراجویی های دوران کودکی به هوای یاری کودکی یهودی راه به اردوگاه می جوید ، و سر از کوره آدم سوزی در می آورد . تلاش دیرهنگام پدر راه به جایی نمی برد و تراژدی شکل می گیرد . حکایت فرزندکشی اینبار مبارزه ی رودر روی دو پهلوان همچون رستم و سهراب نیست . اما دست ناملایم روزگار دگرباره درکارست ، تا فرزندی را که همچون سهراب نماد پاکی و بی گناهی ست در کام نیستی فرستد . اینجا نیزهمچون سوگنامه شاهنامه حس وطن پرستی و اجرای بی قید و شرط فرامین پادشاه / پیشوا زمینه را برای شکل گیری فاجعه ای بزرگ فراهم می آورد . چراکه یهودیان نیز برای آلمان هیتلری همچون تورانیان برای ما تهدیدی جدی محسوب می شدند.
آیا می توان خود را جای دیگری گذاشت ؟
قانون طلایی اخلاق که در تمامی ادیان مشترک است مارا دعوت می کند که فقط آنچه را بر خود روا می داریم بر دیگران روا داریم . به بیانی دیگر مارا فرامی خواند تا خود را جای دیگری بگذاریم . اما این کار مستلزم چه فعالیتی است ؟ باید در تلاشی ذهنی شرایطی فرضی را برای خود تصور کنیم . مثلا خود را فقیر تر / ثروتمندتر/ جوانتر یا پیرتردر نظر آورد یا توانایی ها ضعف های دیگری را برای خویش متصور شد . اما آیا می توانیم از تجربیات خویش فراتر رویم ؟ بیرون مرزهای تصور ما چه می گذرد ؟ فراتر از تصورات ما فضایی ناشناخته و تاریک وجود دارد که در آن از سر نادانی و نابینایی هر موجودی را در حد شیئی تنزل می دهیم و یا جانداری تهدید کننده به شمار می آوریم . آیا از آن نقطه که دیگر توان قراردادن خود بجای دیگری را نداریم بذر کینه و دشمنی را نکاشته ایم ؟ آیا متوقف کردن تلاش برای درک هستی دیگری شروع فاجعه نیست ؟
چگونه می توان انسانی را کشت و خم به ابرو نیاورد !
آیا تا به حال حشره موذی را از بین برده اید . پشه مگس یا سوسک حشرات موذی هستند که کشتن شان حداکثر لحظه ای افسوس را در پی دارد چرا که برای زندگی ما تهدیدی محسوب می شوند . آزار و اذیت وشکنجه و یا کشتن انسان اما تنها از انسانهایی دیو خو بر می آید که بیرون از تجربیات روزمره ما و در نتیجه ماوراء تصور ما قرار دارند . براستی چگونه می توان فردی شکنجه گر را چون انسانی عادی در کنار خانواده اش تصور کرد؟ هرگز نمی توان انسانی را به قتل رساند یا شکنجه کرد و یا به کوره آدم سوزی فرستاد مگر پیشاپیش وی را تهدیدی برای خود وخانواده و یا اجتماع به حساب آورد و در نتیجه از بین بردن و یا آزار وی را دفع شر نامید . دولتمردان امریکایی چگونه می توانستند پیش از ماجرای 11 سپتامبر دلیلی برای حمله به افغانستان پیدا کنند . و یا اگر ماجرای تسلیحات هسته ای عراق را بهانه نمی کردند چگونه می توانستند افکار عمومی را برای حمله به آن کشور آماده سازند . رژیم آلمان نازی نیز برای کشتار یهودیان انواع تهمت ها و زمینه سازی ها را علیه نژاد یهود بکارگرفت. سازو کاری اینچنین لازم است که در هر نظام دیکتاتوری دشمنی فرضی ساخته می شود تا بتوان هر جریان مخالفی را بدان متصل کرد و هر ظلمی را در حق وی به نام دفع شر روا داشت بی آنکه وجدانی بدرد آید و خمی به ابرویی .