۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

یک هنرمند : 4 - رینک دیجسترا Rineke Dijkstra

متولد 1954 در آمستردام است . در بینال های معتبر جهان هنر همچون بینال ونیز و سائوپولو چهره ای شناخته شده محسوب می شود و بی شک جزو مطرح ترین هنرمندان زن معاصر می باشد .

دیجسترا عکاسی را با تاثیراتی از داین آربوس شروع کرد و به سبکی منحصر به فرد در عکاسی از پرتره رسید .

برقراری رابطه عمیق با مدل عکاسی و ورود به لایه های عمیق درون را وی به فراست از داین آربوس آموخت .

آثار وی عموما روی موضوعاتی چون نوجوانان و سربازان متمرکز بوده است . سوژه هایش معمولا رودر روی دوربین در پسزمینه ای ساده و انتزاعی قرار دارند . شاخص ترین آثارش مجموعه ای است از نوجوانان که جلوی منظره ای ساده از دریا ایستاده اند .

فیگورهایش چون مجسمه ای ظریف و خوشتراش اند با نورپردازی استادانه در محیطی دلنواز!

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

یک کارگردان/یک فیلم : لویی مال/آسانسوری بسوی قتلگاه

لویی مال در مجموع کارگردان شناخته شده ای در کشور ما نیست . کمتر مطلبی درباره او و آثارش در مطبوعات خوانده ام . اما کمتر بیننده فیلمی وجود دارد که فیلم تاوان (Damage) اورا ندیده باشد ، البته بیشتر نه به دلیل نام لویی مال بلکه به دلیل بازی ژولیت بینوش و مسائل خاص آن فیلم . اما این کارگردان سرشناس دارای پیشینه ای به مراتب درخشانتر از این فیلم خصوصا" در سینمای فرانسه است .
او را می توان از پیشروان جنبشی دانست که در نهایت منجر به شکل گیری دوره موج نو سینمای فرانسه شد . اگرچه او هیچگاه در ادامه دوره کاریش در قالب سینمای موج نو قرار نگرفت ، اما بی تردید با فیلمهای اولیه خود نظیر آسانسوری بسوی قتلگاه و عشاق گسستی ابتدایی را با سینمای کلاسیک فرانسه رقم زد ، که این شکاف در ادامه توسط بزرگان موج نو به جدایی کاملی از ژانرهای مرسوم تبدیل شد . فیلم عجیب و فانتزی زازی در مترو او بخاطر نوآوریهای خصوصا" ساختاریش از آثار اولیه دوره موج نو محسوب گردیده است (رجوع شود به کتاب تاریخ سینما اثر دیوید بوردل و کریستین تامسون صفحه 582).
در ادامه کارنامه سینماییش با آثار متفاوتی روبرو می شویم که برجسته ترین آنها فیلم مشهور خداحافظ بچه ها ساخته او به سال 1987 است که جایزه شیر طلایی جشنواره ونیز را نیز برایش به همراه آورد .
آسانسوری بسوی قتلگاه محصول سال 1958 او فیلمیست با مضمون جنایی که به ماجرای زوجی می پردازد که برای بدست آوردن ثروت شوهر اصلی دختر ، اورا به قتل می رسانند اما در حالیکه همه چیز مطابق برنامه پیش میرود اشتباه کوچکی از جانب پسر داستان را به سمت و سوی دیگری سوق می دهد .
فیلم سعی در انعکاس فضای اجتماعی فرانسه و نزدیک شدن به فضای خصوصی هر یک از شخصیتهای داستان را دارد که این خود عامل جذابیت وتازگی فیلم میگردد . اگرچه کلیت اثر و ساختار پردازش داستان وابستگی زیادی به ژانر مرسوم آن دوران دارد ، اما برخی از خلاقیت ها در پیشبرد و روایت داستان فیلم را از ورود به کلیشه باز داشته است .
تفاوتهای در فرم و محتوای این فیلم با دیگر آثاری از این دست که بعدها توسط کارگردانان بزرگ موج نو ساخته شد را به وضوح میتوان دید . برای مثال در اثری همچون به پیانیست شلیک کنید اثر فرانسوا تروفو که در سال 1960 ساخته شده است مشاهده می کنیم که عناصر همیشگی ژانرهای پلیسی به حاشیه رانده شده و این زندگی خصوصی و حتی ذهنی شخصیت داستان است که در مرکزیت قرار میگیرد . آسانسوری بسوی قتلگاه همانگونه که گفتم جهشی است در جهت نوآوری که در نوع خود فیلمیست در خورتوجه و دیدنی .

۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

داستان تراژیک یک کرم وقورباغه

داستان قول بچه قورباغه نوشته‌ی جین ویلیس (jean willis) اگرچه برای کودک نوشته شده است دارای پایانی شوک آور و غیر منتظره است . داستان درباره‌ی عشق نافرجام میان یک کرم وبچه قورباغه است . اگرچه در آغاز این دو به یکدیگر قول می‌دهند تا هیچ‌ گاه تغییر نکنند و تا ابد با یکدیگر باشند هر هفته ظاهر بچه قورباغه به شکل ناخواسته تغییر شکل می‌دهد و کرم با گریه و زاری او را می‌بخشد و از او قول می‌گیرد تا دیگر تغییر نکند . اما هربار با ظاهری متفاوت روبرو می‌شود . یک روز بچه قورباغه دم ندارد و روز دیگر دست و پایش ناپدید می‌شوند . سرانجام کرم کوچک دیگر قادر به بخشیدن او نیست . اورا ترک می‌کند و آنقدر گریه می‌کند تا به خواب می‌رود خوابی طولانی ....

دراین مدت قورباغه که دیگر بالغ شده و ظاهری کاملا متفاوت پیدا کرده تصمیم میگیرد که دوباره از عشقش بخواهد که یکبار دیگر نیز او را ببخشد . اما نمی‌تواند او را پیدا کند و هرروز ساعاتی طولانی لب برکه در انتظار کرم می‌نشیند .

پس ازمدتی درجایی ‌که کرم به خواب رفته بود پروانه‌ای از پیله‌‌ی خود خارج می‌شود وتصمیم به بخشیدن دوباره‌ی قورباغه می‌گیرد و برای دیدن او لب برکه می‌رود . آنجا قورباغه‌ی سیاه بزرگی را می‌بیند که روی سنگی نشسته است . پروانه که قبلا عشق خود را مرواید سیاه نامیده بود جلو می‌رود تا بپرسد که تو مروارید سیاه مرا ندیدی؟

تو مروار....... بیشتر از این کلمات پروانه ادامه پیدا نمی‌کند چون قورباغه زبان درازش را بیرون می‌آورد و اورا می‌بلعد .

در صفحه‌ی آخر داستان تصویر قورباغه‌ی غمگینی را می‌بینیم که همچنان درانتظار کرم کوچولوی خود یا مروارید سفیدش به انتظار نشسته است .

اگرچه داستان پایانی تکان دهنده دارد براساس تحقیقات میدانی در شورای کتاب کودک به این نتیجه رسیدیم که برای کودک داستان آنقدرها هم شوک‌آور نیست . در واقع این نوع از داستان‌ها را نمی‌توان در گروه سنی خاصی قرار داد یا آن را صرفا متعلق به کودک دانست (مانند آثار سیلوراستاین) . داستان لایه لایه است و برداشت هر کودک بسته به گروه سنی و تجربی خویش متفاوت است . این قبیل آثار بسیار درخور توجه هستند ، زیرا مخاطب در هر سطح و سنی با آن ارتباط برقرار می‌کند و در سنین مختلف معناهای متفاوتی را از آن درک می‌کند . ضمنا تصویرگر این داستان تونی راس (toni ross) برنده‌ی جایزه‌ی جهانی هانس کریستین اندرسون بوده‌است .